هرچند ما هیچ وقت تعطیلی نداریم و حتی روزهای جمعه هم درگیر خبر و گزارش هستیم اما تعطیلات نوروز ۹۲ برایم فرصت مناسبی بود تا جهت تهیه گزارش و معرفی جاذبه های توریستی و نا شناخته ایران، استان گیلان را برای سفرم انتخاب کنم. چون به قول معروف بعد از مدتها، هم زیارت بود و هم …
به هرحال بهانه مناسبی شد تا با مردم مهربان و خونگرم تالش،آستارا و بخصوص شهر ساحلی چوبر دیداری داشته باشم.دیداری که برایم بسیار جالب و تاثیرگذار بود.
تالش:
شهر تالش به سبب راه اندازی سورتمه، کارتینگ و مجموعه تفریحی قروق، برای قشر جوان و گردشگرانی که در کنار سفر نوروزی خود بدنبال هیجان و سرعت بودند مکان مناسبی بود.
هرچند ساحل گیسوم از قدیمی ترین مکانهای توریستی تالش با جذب سالیانه ۲ میلیون گردشگر در کشور حرف اول را می زند. اما بنظر می رسد امکانات گیسوم کاهش یافته و برای خیلی ها دیگر تکراری شده تا جاییکه حتی خود تالشی ها هم کمتر گذرشان به گیسوم می افتد. با این حال ترافیک سنگین مسیر منتهی به ساحل گیسوم خبر از سیل جمعیت در تعطیلات نوروز به این منطقه می داد.
از نظر گسترش شهری علاوه بر ساختمانهای عمودی که در مرکز شهر قد بر افراشته بودند،در قسمت کمربندی (۲۰ متری) و همچنین غرب هشتپر(به سمت بام تالش) ساخت و ساز بیشتر شده بود . یعنی در شالیزارهای اطراف شهر ساختمانها با نظم و ترتیب در کنار هم قد کشیده و مرتب چیده شده بودند. اما بر عکس مرکز شهر شلوغ و پیاده روها همچنان در مالکیت مغازه داران بود!
بنظر می رسد دستورالعمل ها و بخشنامه های رفع سد معبر هنوز به شهرداری تالش نرسیده باشد. چرا که به عنوان مثال در خیابان اصلی شهر ، آرایشگری برای خشک کردن حوله های خیس خود از یک رخت آویز فلزی سفید رنگ در وسط پیاده رو استفاده کرده و باعث شده بود تا انبوه جمعیتی که قصد عبور از پیاده رو را داشتند به اجبار از خیابان اصلی استفاده کنند که این خود باعث ترافیک بیشتر شهر شده بود و هزاران نمونه دیگری که چهره شهر را نا مناسب و نا مرتب کرده و خیلی ها را بی جهت به زحمت می انداخت.
جاده اسالم به خلخال ، آق اولر یا مریان در اوایل بهار (تعطیلات نوروز) بعلت مشکلات جوی و رفت آمد ، شاید چندان مناسب گردشگران نباشد اما در فصل تابستان تبدیل به بهشت رویایی برای بازدید کنندگان و گردشگران داخلی و خارجی می شود.(گزارش تصویری و مکتوب آن در سایت باشگاه خبرنگاران موجود است.)
در این سفر یکی از فعالان رسانه ایی که نه تنها در تالش، بلکه در دنیا نیز بین تالش دوستان ، شناخته شده است را به زحمت دیدم که تعطیلات نوروز خود را هم برای تهیه عکس و گزارش از مناطق مختلف تالش می گذراند. آقای شهرام آزموده ، سردبیر ماهنامه تالش !
این عکس وی را در کنار پیرزن تالشی نشان می دهد که ناگفته های زیادی از آداب و رسوم تالشان را در سینه خود دارد.
طبیعت تالش زیباتر از آن چیزی است که ما در تصاویر و گزارش می بینیم، بهشتی سبز، با مردمانی واقعا صمیمی و مهربان که برای گردشگر احترام ویژه ایی قایلند.
آستارا:
در هر گوشه ایران که از استارا نام ببری همه آنرا به بازاری مثل کیش ، بانه و یا جلفا می شناسند که اجناس خارجی را با قیمت های مناسب می توان در آن پیدا کرد .
شهر مرزی و ساحلی که علیرغم تلاشهای فراوان هنوز نتوانسته به منطقه آزاد تبدیل شود. ساحل زیبای آستارا با آن سنگهای درشتی که در ساحل چیده شده اند، برای خیلی ها خاطره انگیز است ! و جاده حیران که احداث تله کابین ، جذابیت های آنرا دوچندان کرده است.
آستارا در تعطیلات عید همیشه شلوغ می شد اما امسال نسبت به سالهای پیش که من دیده بودم کمی خلوت تر بود.مخصوصا بازارچه ساحلی که اکثر اجناس آن داخلی بوده و بقول یکی از مسافران، از تهران هم گرانتر است.
آستارا هم چندان تغییری نکرده بود هر چند ساخت و ساز در شهرک عباس آباد و شهرک المهدی از افقی به عمودی روی آورده ، اما به نسبت سالهای پیش زیاد تفییر نکرده بود جر اینکه چهار راه حکیم نظامی و خیابان اصلی (امام خمینی) عریض تر و وسیع تر شده بود.در مرکز شهر علاوه بر پیاده روها، بنظر می رسید بخشی از خیابان هم در مالکیت مغازه داران باشد. بطوریکه پیاده رو پر شده و آنها از کنار خیابان هم برای چیدمان و عرضه اجناس خود استفاده می کردند.
و اما شهر ساحلی چوبر:
من در طول یکسال گذشته تلفنی و یا از طریق سایت ها و وبلاگها (از جمله شیرین و شبنم چوبر) خبرها و اطلاعاتی هرچند جزیی از چوبر می گرفتم و این را هم می دانستم که برخی آدمها و شخصیت هایی که زمانی در نظرم جز فرهیختگان چوبر بودند، پول و مقام عده ایی از آنها را طوری عوض کرده بود که حالا جز بهم ریختگان چوبر شده و مردم دل خوشی از آنها نداشتند.
اینکه تولید و فروش و صادرات کیوی در صدر فعالیت های مردم چوبر قرار گرفته و شالیزارها ، باغها، حیاط و حتی اتاق خواب حیلی ها تبدیل به باغ کیوی شده است.
اینکه خیلی ها در چوبر از دنیا رفته اند و خیلی ها هم تشکیل زندگی داده و مشتاقانه در صدد افزایش جمعیت چوبر هستند…
ظاهر چوبر کمی تغییر کرده بود اما برخی بناها و آثار بصری فرسوده و فرتوت ، گرد و خاک گرفته در کنار خیابان از زیبایی شهر کاسته بود که انتظار می رود شهرداری نسبت به نوسازی و زیباسازی معابر و مکانهایی که در معرض دید هستند، همت بیشتری به خرج دهد.
خیابانها و کوچه ها به نامهای مختلفی مزین شده و در جلوی مسجد بازار چوبر ایستگاه پلیس مستقر شده بود که حالا نمی دانم دایمی بود یا موقت ، چون همزمان راهنمای مسافران نوروزی را هم بر عهده داشت.
اما چیزی که مرا بسیار خوشحال کرد، پیشرفت علمی جوانان چوبر با حداقل امکانات بود. قشر جوان و حتی نوجوانان چوبر از نظر علمی ، دانش IT و ارتباطات رشد چشمگیری داشته و من شخصا وقتی از نزدیک با چند نفر از افتخارآفرینان علمی ، ورزشی و هنری و همچنین فعالان رسانه ایی چوبر دیدار و گفتگو می کردم ، بسیار خوشحال و از این همه پیشرفت سریع علمی چوبر شگفت زده شدم!
خیابان اصلی شهر عریض تر شده و پل جدیدی بر روی رودخانه اصلی شهر ساخته بودند.وقتی روی پل رسیدم ناخودآگاه یاد دوست و همکلاسی سابقم، مرحوم حسن مختارپور افتادم که چند سال پیش بر روی همین پل باریکی که به زحمت دوتا ماشین از روی آن رد می شد، با دوچرخه تصادف کرده و به رحمت خدا رفت!
به غیر از وی خیلی های دیگر نیز در این جاده باریک و در داخل چوبر، بی دلیل و بی گناه بخاطر نا امنی جاده و خیابانها از دنیا رفته اند. از جمله ناصر حسین نعمتی ، حبیب آقا جعفری ، جابر کمالی ، معصومه حسن پور و…
ورودی حاج یدا… محله، دل بازتر و عریض تر و البته خلوت تر شده بود. قبلا آنجا ساختمان پاسگاه چوبر و سپس جنگلداری شده بود که امروز دیگر از آنها خبری نبود و فضا بازتر شده بود.
در مسیر منتهی به نرگس خاتون ، دروار محله ، پشت بیگ لیک(مسیر خودکار محله) ویلاهایی زیبا و رویایی ساخته بودند که می گفتند بعضی شان مال تبریزی هاست!!!!!
روکش آسفالت شهر را بنظرم تازه انجام داده بودند چون مثل سالهای پیش از چاله ها و دست اندازهای وسط خیابانها خبری نبود اما بجای آن تا دلتان بخواهد سرعت گیر گذاشته بودند. ( من عجله داشتم و شخصی که همراه من بود به شوخی می گفت تو همینطور ادامه بده و از روی موانع بپر ! وقتی برگشتیم تهران، باید کل جلوبندی ماشینو عوض کنیم!!!)
فرصت کوتاهی داشتم ، اما تقریبا به تمام قسمتهای چوبر و اکثر آنهایی که شماره تماس یا آدرسشان را داشتم سر زدم و گفتگوها و مصاحبه هایی که مد نظرم بود، انجام دادم. آقای شهروز یاقوتی (اولین شهردار چوبر) را هم بطور اتفاقی دیدم و مصاحبه ام را گرفتم. اما خیلی حیف شد که آقای محمد تقی فردایی ، بهنام حسن زاده ، مهدی آقا جعفری ، علی شوکتی (عموی خودم)، آقای خندستانی ، دکتر فقیرپور و خیلی از عزیزانی را که در برنامه ام بود ندیدم.
سپهر عبادپور که راهنمایمان بود ، زیر گذر بسیار جالب و عجیب غریبی را در زیر پل چوبر نشانمان داد و به شوخی تیکه ای هم انداخت؛ اینکه ایده تمام زیرگذرهای تهران از جمله دوربرگردانهای حکیم و چمران از همین جا نشات گرفته است!!!
به هر حال چوبر شهر شده بود اما هنوز پیاده رو نداشت و آب شهری آن نیمه تمام رها شده و گاز هم به نتیجه نهایی نرسیده بود. با این حال آنچه من دیدم مردمانی خونگرم و صمیمی داشت که تک تکشان برایم عزیز و دوست داشتنی اند .
دختران و پسرانی که با حداقل امکانات در حال تلاشند .از محمد رضا محمدی ۱۲ ساله گرفته تا مهندس قلمی با کسب رتبه اول در کنکور سراسری کارشناسی ارشد…
هرچند از کمبود امکانات گریزی نیست و به گفته آقای قلی پور ( یکی از اهالی للکه محله) احداث کتابخانه و مراکز فرهنگی آن در حد حرف باقی مانده و همچنان اوقات گرانبهای جوانان و نوجوانان ، پای تلویزیون و یا ساحل ، که خطر آن کمتر از موتورسواری با چراغ خاموش در شب نیست ، بیهوده تلف می شود، اما باز هم باید تلاش کرد و از افراد آگاه ، دلسوز و دنیا دیده در پست های مدیریتی و تصمیم گیری استفاده کرد.
داشتن مدرک صرفا دلیل بر شایستگی افراد در سپردن امور نیست بلکه در دنیای امروز ایده، آگاهی و اطلاعات حرف اول را می زند. کسی که نیاز جوانان و نوجوانان چوبر را نمی شناسد و اصلا برایش اهمیتی ندارد، چگونه می تواند مشکل آنها را حل کند…
کاش می شد فاصله ها را کم کرد
به دنبال مسن ترین افراد چوبر می گشتم تا درباره گذشته چوبر با آنها صحبت کنم. ابتدا سراغ پدر بزرگم ،حاج اسحق شوکتی چوبر رفتم.
خدا را شکر سرحال و قبراق بود اما روزگار پیری حال و حوصله چندانی برایش نگذاشته بود. این را از چهره و ابروهای درهم رفته اش براحتی می شد فهمید.
اول تحویلم نگرفت و یا شاید هم نشناخت! وقتی پرسیدم پدرجان منو می شناسی؟! با لحن تند و عصبی گفت: چرا باید بشناسم؟؟ کسی را که سالی یک بار هم نمی بینم چرا باید بشناسم… گه گداری میگن رضا امشب تو تلویزیون حرف می زنه ، اما تا بجنبم می گن صحبت کرد و رفت!!
سپس رو کرد به من و با عصبانیت پرسید: مگه تو منو می شناسی که من تورو بشناسم؟؟؟؟
ساکت شدم. بد جوری بغضم گرفت. بنده خدا حق داشت. چون از بچگی منو خیلی دوست داشت. نه فقط ایشان که خیلی از عزیزان دیگری هم هستند که بر گردنم حق دارند اما چه کنم که شرایط کار و روزگار باعث شده من شرمنده آنها شوم…
آنروز هرچند قضیه به خوبی و خوشی ختم به خیر شد و اطرافیان پدر بزرگ را قانع کردند که این بنده خدا تقصیری ندارد و الان هم از سر شوق به دیدار شما آمده ، اما قلب من قانع نشد. چهره ام خندان ولی دلم خیلی گرفته بود. آرزو کردم کاش می شد در این فرصت کوتاه زندگی همه در کنار هم و بدون هیچ دغدغه ایی زندگی کنند. کاش می شد فاصله ها را کم کرد تا دیگر هیچ کس دلتنگ عزیزی نمی شد…
بعد از اینکه با هم گرم و صمیمی شدیم پدر بزرگ حرفهای جالبی در مورد گذشته چوبر زد، که در بخش گفتگوها خواهم نوشت.
دوست صمیمی و عزیزم آقای خرم لازم که رفاقت چندین ساله با هم داریم، چند نفر از افراد مسن و توانا ی دیگری را که اطلاعات خوبی هم داشتند برایم معرفی کرده بود که مصاحبه با آنها هم انجام شده و در حال جمع بندی و نگارش است که متعاقبا منتشر خواهد شد.
متاسفانه همین الان یکی از دوستان عزیزم ( آقای محمد تقی فردایی )اطلاع دادند که آقای علی حسین غلامی چوبر به رحمت خدا رفتند.بدین وسیله به خانواده محترم ایشان بخصوص بهروز و بهزاد عزیز تسلیت گفته و صبر و بردباری برایشان آرزومندم. ( ۳۰ -۱-۹۲ )
(این گزارش سال قبل منتشر شده بود اما به درخواست بعضی از دوستان دوباره باز نشر شد.)
از مطالبی که تهیه میکنید و در سایت قرار می دهید بسیار ممنونیم! بطوریکه هر وقت دلمون هوای چوبر می کنه سایت خوب شما این کاستی را برطرف می کنه برای شادی روح گذشتان چوبر و(مرحوم حسن مختارپور ) صلوات..
از مطالبی که تهیه میکنید و در سایت قرار می دهید بسیار ممنونیم! بطوریکه هر وقت دلمون هوای چوبر می کنه سایت خوب شما این کاستی را برطرف می کنه برای شادی روح گذشتان چوبر و(مرحوم حسن مختارپور ) صلوات..