چوبر نیوز، احد پرستار – میخواهم زودتر از همه به مقصد برسم، نحوه ی رانندگی من همیشه عالی است، این دیگران هستند که از رانندگی چیزی نمی دانند. چراغ، بوق، هرکاری می کنم از سر راهم کنار نمی روند. انگار وقت برایشان ارزشی ندارد، نمیدانند که من باید هرچه سریعتر به منزل برسم، پیش خانواده و فرزندم باشم، به تربیت فرزندم بپردازم!!
چراغ راهنما سر چهارراه ها بسیار ضروری است، وگرنه مشخص نمیشد کدام ماشین ها باید حرکت کنند و کدامیک بایستند. حال خداراشکر باز عقلشان به نصب این چراغ رسیده است. ولی باز پیش می آید که رعایت نمی کنند مثلاً من وقتی چراغ زرد بود میخواستم از خیابان رد شوم که نزدیک بود ماشین ها از رویم رد شوند، مفهوم آنهمه بوق و چراغ را هم نفهمیدم!!!؟
آنقدر از کارهای فرهنگی خوشم می آید که نگو؟ مثلاً پاکسازی محیط زیست، کار بسیار ارزشمندی است، یادم می آید که چندین بار در زمان گردش و تفریح با گروه های پاکسازی برخورد داشته ام، حتی با آنها عکس هم گرفته ام. من و دوستانم هم یک بار وقتی به طبیعت بکری در منطقه خودمان رفته بودیم همین کار را کردیم، خوشبختانه قبل از ما کسی آنجا اتراق نکرده بود و محیط تمیز بود، ما هم زباله های خود را جمع کرده و از درختی آویزان کردیم!!!
کارم به اداره ای افتاد، که خیلی سخت گیر بودند و تعریف آنها را دورادور شنیده بودم، وقتی وارد اتاقی شدم که کار من مربوط به آنجا میشد، دیدم کارمندان در حال صبحانه خوردن هستند، اتفاقا یکی از آنها هم همان کسی بود که دیروز بهنگام عبور از چهارراه با بوق و چراغ مرا مورد عنایت قرار داده بود، اصلاً به رویش نیاوردم که مبادا صبحانه اش نوش جان نشود. بعد از دوربع صدایم کردند و مدارکم را چک کردند و گفتند که یک چیز کم دارد و آنهم شیرینی است، نمیدانم ای کاش روی برگه آن را هم می نوشتند تا مدارک را کامل می آوردم این عزیز را اذیت نمی کردم. من که مشکوک بود و مشعوف شیرینی تهیه کرده و آوردم، البته با دیدن شیرینی کمی شوکه شدند نمی دانم شاید از شیرینی فروشی خوبی نخریده بودم!!! این نکته هم جالب بود در اتاق کناری کارمندی بود که در زمان انتظار من به مدت دوربع، ایشان صبحانه نمیخوردند و مراجعین هم سر وی داد میزدند که کارش را بلد نیست. من فکر می کنم اگر وی هم صبحانه میخورد میتوانست کارش را خوب یاد بگیرد.
بعد از این اتفاقات خوابی دیدم که بنده بعنوان، راننده، عابر پیاده، ارباب رجوع، گردشگر و پدر نمونه انتخاب شده ام، آن کارمندان صبحانه و شیرینی خور هم کارمند نمونه انتخاب شده و کارمند شیرینی نخور بهمراه آن گروه پاکسازی که با آنها عکس انداخته بودم محکوم به تمیز کردن چهارراه، اداره و طبیعت بکری که من به اتفاق دوستانم رفته بودم؛ شدند.
نتیجه اخلاقی این چند داستانها اینکه: باید به تربیت فرزند خود اهمیت زیادی بدهیم، مخصوصا در مورد رعایت کردن قانون و مقررات راهنمایی رانندگی، فواید چراغ راهنما و موارد استفاده از چراغ های ماشین و بوق آن. باید به فرزندان خود بیاموزیم که چرا محیط زیست باید قشنگ باشد؟ گروههای پاکسازی محیط زیست چرا تشکیل می شوند؟ به آنها بگوییم شیرینی باعث دیابت و سایر امراض دیگر میشود. به آنها از شرایط و ضوابط و روابط ادرجات بگوییم، از آنها بخواهیم در مورد شیرینی و تاثیر آن در پیشبرد اهداف انشایی بنویسند. به فرزندانمان بگوییم اگر فرجی حاصل شد و کارمند اداره ای شدند، تفکر عمیقی در مورد تناول صبحانه داشته باشند، لازم میدانم بگویم از تجربیات دیگران هم استفاده کنند. به آنها در مورد معیار های بهترین و نمونه شدن توضیح دهید که بعدها خدای ناکرده دچار حمله های عصبی نشوند،و بتوانند برتر باشند.