به گزارش چوبر نیوز، سالها پیش وقتی هنوز تنور کلاسهای خصوصی و فوق برنامه و … در شهرستانها داغ نبود، من به همراه دوستان دیگری چون علی فیروزنیا، علی عظیمی کهن، مرحوم ناصر حسین نعمتی، محمد همتی و علیرضا جعفری (تجربی)،دانش آموز دوره پیش دانشگاهی رشته ریاضی فیزیک دبیرستان حکیم نظامی آستارا بودیم. ما دانش آموزان اولین دوره نظام جدید در کشور بودیم که همزمان در آستارا انجام میشد. درسها بسیار سنگین و سخت بود و جز استاد گلی پور و سهراب نژاد هنوز کمتر کسی به دروس نظام جدید آشنا بود که بتواند به دانش آموزان به خوبی تفهیم کند.
بپرسید میدانید که درس حسابان ۲ از سخت ترین کتابهای رشته ریاضی فیزیک دوره پیش دانشگاهی بود که خیلی ها بخاطر آن از تحصیل انصراف میدادند. شب امتحان هرچه با مرحوم ناصر حسین نعمتی کتاب را ورق زدیم تمرینات و نکاتی که حداقل ما را به نمره قبولی نزدیک کند توی کتاب پیدا نکردیم. امتحان بصورت نهایی و ساعت ۲ بعد از ظهر فردا بود. به ناچار و با نا امیدی، نصف شب با یک موتور کاوازاکی راهی حاج یدالله محله در پایین بازار چوبر شدیم که هنوز بطور کامل آسفالت نشده بود. با اینکه موتور زوار در رفته ما چراغ هم نداشت، به هر نحوی بود خود را به در خانه استاد رزاق منش (پسرخاله ناصر) رساندیم تا شاید بتوانیم ازایشان کمکی بگیریم که از خطر رفوزه شدن نجات یابیم. استاد رزاق منش وقتی حال و روز ما را دید گفت : ” الان مادرم حال ناخوشی دارد. فردا صبح بیایید من نکاتی را به شما میگم که انشاا… در امتحان موفق می شوید!!!”
ما برگشتیم به منزل خودمان و من با خود میگفتم حداقل درس هم نده بالاخره الکی امیدوارمان کرد….، اما هضمش برام سخت بود ، چرا که در طول ۱۴ سال دوره تحصیلی فردا اولین بار بود که باید افتادن در یک درس مدرسه را تجربه میکردم….
طبق قرار، ما از ساعت ۹٫۳۰ صبح تا ۱۱ مهمان نا خواسته استاد رزاق منش در اتاق کوچکی در طبقه دوم منزل پدری و قدیمی وی که معجرهای آبی رنگی دور تراس داشت، بودیم . استاد هنوز به اندازه الان معروف نبود و درگیر جمع آوری مدارک تحصیلی اش برای خارج از کشور بود که در یک تصادف از دست داده بود. با این حال دقیق یادمه که با نهایت حوصله و تبحر بی مثالش با یک خودکار بیک و ۴ صفحه کاغذ کاهی چرک نویس که از کیف سامسونتش در آورد برایمان ۱۰ تا مسئله مهم حسابان ۲ را حل کرد. نه وقت داشتیم ، نه پول و نه امید…. فقط مثل قحطی زده های وامانده چشم و گوشمان را دوخته بودیم به دست و دهن استاد که متبحرانه و به شیوه ایی اورژانسی دونه دونه فرمولها و مسئله ها را در میان سلولهای بهم ریخه و آشفته مغزمان می نشاند. چنان شیوا و سلیس نکات مهم را برایمان بازگو کرد که هنوز هم چرخش آکلاد انتیگرال روی کاغذ استاد را بخاطر دارم….
فرصت تمام بود. با ماشین “آبی آقایی” خود را به آستارا و سر جلسه امتحان رساندیم. کمی دلهره داشتیم اما شیوه تدریس استاد و نکاتی که گفته بود ما را امیدوارانه به سمت ورقه های امتحان سوق داد…. و باورمان نمیشد که به این آسانی توانستیم از ۸ تا سوال امتهان ۶ تا را مثل آب خوردن جواب دهیم. و جالب اینکه نه تنها ما آن سال در حسابان نیافتادیم بلکه نمره ما از بسیاری از بچه های کلاس هم بیشتر شد.
خیلی دلم میخواست روزی خدمت استاد برسم و حداقل بابت اون ۲/۵ ساعتی که ما را نجات داد تشکر کنم اما بعد ها مسیر زندگی ام عوض شد و از چوبر و مردمان خوبش دور شدم. ناصر را هم از دست دادیم و استاد هم از چوبر کوچ کرد. بخاطر مشغله کاری و روزگار بی مروت چنان فاصله ایی بینمان افتاد که اصلا همدیگر را فراموش کردیم….
تا اینک چند وقت پیش این تبلیغ استاد را در جایی اتفاقی دیدم و به رسم ادب و وظیفه خواستم آنرا در سایت مربوط به خود استاد منتشر کرده و خاطره ایی ماندگار که از لطف بی منتشان در ذهن دارم برای شما بازگو کنم…. این تبلیغ نیست بلکه معرفی بخش بسیار کوچکی از توانمندی و تبحر نابغه ریاضی جهان، و افتخار ملی ماست!!! اگر فرصتی شد حتما گفتگویی اینترنتی با این افتخار علمی کشور برای مخاطبان خوب سایت چوبر نیوز خواهم داشت./علیرضا شوکتی